یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۸:۱۱
۰ نفر

سعید مروتی: «سینما باید آینه اجتماع باشد» این جمله آشنا را احتمالاً بارها و بارها شنیده و خوانده‌اید.

 جمله‌ای که البته در مورد سینمای امروز ایران چندان صدق نمی‌کند.  چون اغلب محصولات این سینما، تنها کاری که نمی‌کنند، ارائه تصویر اجتماع است. خیلی‌ وقت‌ها شاهد آثاری هستیم که اتفاقاً  تصویری مخدوش و واژگون از جامعه پیرامون خود ارائه می‌دهند؛ آن هم در حالی که سازندگانشان مدعی ساخت اثری اجتماعی‌اند.فیلم‌هایی که دقیقاً  همان کارکردی را دارند که ساخته‌های سیامک یاسمی و رضا صفایی در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی داشتند.

یعنی رویاپردازی و گریز از واقعیت. جالب این که توجیه ساخت این فیلم‌ها همان استدلال‌های قدیمی است. این که مردم حوصله دیدن گرفتاری‌های خودشان را بر پرده ندارند. شاید یک مثال بتواند تا اندازه‌ای کارگشا باشد.

در حالی که تعمیق فاصله طبقاتی یکی از واقعیت‌های غیرقابل انکار جامعه امروز ایران است، هنوز و همچنان در محصولات سینمای رویاپرداز ایران، آشتی طبقاتی (که عموماً  همه به مدد معجزه عشق به دست می‌آید)  کارکرد مهمی دارد.

خیلی وقت‌ها هم برای خوش تصویر شدن فیلم‌ها، واقعیت جای خودش را به فانتزی می‌دهد. مثلاً  برای این که تصاویر خوش عکس و لوکس باشند، زندگی یک زوج کارمند به گونه‌ای به تصویر کشیده می‌شود که مثلاً اتومبیل و دکوراسیون منزلشان تفاوتی با یک کارخانه‌دار ندارد. درواقع، سینمای ایران در خیلی از موارد، این حداقل‌ها را هم رعایت نمی‌کند.

شاید به این خاطر که می‌گویند«تصویر واقعیت، گیشه ندارد.» سالها پیش وقتی یکی از فیلم‌های  امیر نادری در گیشه  شکست خورد، او  در مصاحبه‌ای با لحنی گلایه‌آمیز گفت: «مردم حوصله دیدن زندگی واقعی خودشان را بر پرده ندارند.» هر چند می‌شود  مثال‌های بسیاری  از فیلم‌هایی زد که اتفاقاً به همین دلیل، یعنی نزدیکی به زندگی مردم، مورد توجه مخاطب قرار گرفته‌اند.

معمولاً وقتی صحبت از سینمای اجتماعی به میان می‌آید، همه به یاد کوچه‌پس‌کوچه‌های جنوب شهر، محله‌های پر از فقر و آدم‌های زخم‌خورده و حاشیه‌نشین می‌افتند. یک دلیلش می‌تواند این باشد که تصور عمومی از سینمای اجتماعی، هنوز همان الگوهای فیلم‌های خیابانی دهه پنجاه است.

شاخه‌ای از آثار موسوم به موج نوی سینمای ایران که بیشتر از سوی فیلمسازان منسوب به صفت غریزی، دنبال می‌شد و البته به نتایج پرباری هم ختم شد. آن‌قدر پربار که هنوز هم در هر رأی‌گیری برای انتخاب بهترین‌های تاریخ سینمای ایران، این فیلم‌ها همچنان در صدر قرار می‌گیرند.

شاید به همین دلیل است که وقتی اسم سینمای اجتماعی به میان می‌آید، همه به یاد مولفه‌های فیلم‌های خیابانی می‌افتند. یک دلیل شاید مهمتر هم وجود دارد و آن تداوم آن نوع نگاه به سینما و اجتماع در فیلمسازان این سالهاست.

مجموع اینها، در نهایت به این سؤال انجامید که مگر طبقه متوسط و حتی مرفه، جزو جامعه نیستند که صرفاً به آثاری که آدم‌هایش از طبقه فرودست باشند، عنوان سینمای اجتماعی الصاق می‌شود؟ مثل وقتی که رخشان بنی‌اعتماد بعد از «نرگس» و «روسری آبی»؛ حاشیه شهر و آدم‌هایش را رها کرد و به سراغ آدم‌های طبقه متوسط آمد.

یادمان هست که بسیاری از دوستداران فیلم‌های قبلی بنی‌اعتماد، عنوان کردند که او از سینمای اجتماعی فاصله گرفته است. در حالی که «بانوی اردیبهشت» مانند دیگر آثار سازنده‌اش، تصویری بی‌واسطه از روزگار خود ارائه می‌دهد و می‌شود بسیاری از مسائل اجتماعی ابتدای دهه هفتاد را در فیلم مشاهده کرد. حالا این که فیلم تا چه اندازه در پرداخت این معضلات موفق عمل کرده، بحث دیگری است ولی نمی‌توان آن را اثری اجتماعی ندانست.

 اتفاقی که در سال‌های اخیر، سینمای اجتماعی ایران را دچار رکود کرده، استقبال مخاطب از آثاری است که یا کارکرد رویاپردازانه دارند و اساس‌شان برمبنای گریز از واقعیت شکل گرفته یا اینکه تصویرشان از جامعه به شدت سطحی است.
فیلم‌هایی که اتفاقاً بسیاری از آنها هم مدعی اجتماعی بودن هستند ولی تصویری که در این آثار از اجتماع به نمایش درمی‌آید، ربطی به واقعیت ندارد.

سینمای بدنه ایران، براساس موج‌های روز حرکت می‌کند. موج‌هایی که استقبال مخاطب در آنها حرف اول و آخر را می‌زند. به همین خاطر اگر مثلاً در نیمه دوم دهه هفتاد، مردم از آثاری چون «زیر پوست شهر»، «متولد ماه مهر»، «پارتی» و «اعتراض» استقبال به عمل می‌آوردند، رویکرد به اجتماع هم در فیلم‌ها پررنگ می‌شد و حالا که سالهاست بازار یکسره در اختیار فیلم‌های کمدی قرار گرفته، اغلب تهیه‌کنندگان ترجیح می‌دهند که کمدی‌های مفرح بسازند. کمدی‌هایی که متأسفانه اغلب نحیف‌اند و همان‌قدر تصویر اجتماع می‌دهند که در گذشته فیلمفارسی‌هایی از جنس «شوخی نکن دلخور می‌شم»، این کار را می‌کردند.

سینمای هنری هم هنوز به دنبال ارائه تصویر غریب‌نما و اگزوتیک از جامعه است و همچنان افق‌هایش را در جشنواره‌های خارجی می‌جوید. سینمایی که به جای واقعیت، چیزی را به تصویر می‌کشد که خوشایند مدیران جشنواره‌های دست چندم خارجی باشد.

در شاخه دولتی این جریان هم، گرایش به مفاهیم کاملاً انتزاعی و غیرعینی در اولویت قرار گرفته است. اگر هم در مواردی رویکردی جدی به اجتماع مشاهده شده، این نگاه فدای معناگرایی شده است. درست مثل اتفاقی که سر فیلم «به آهستگی» رخ داد.

می‌ماند بخشی از فیلمسازانی که همچنان دغدغه به تصویر کشیدن مسائل روز جامعه به زبان سینما را دارند. سینماگرانی در دوره‌های مختلف، کوشیده‌اند آثارشان آینه اجتماع باشد.

فیلمسازان، البته دنباله‌روهایی هم در میان جوانان یافته‌اند که اغلب‌شان دچار مشکل سطحی‌نگری هستند. به همین خاطر است که سالهاست مخاطبان جدی سینما در حسرت یک «بوتیک» دیگر مانده‌اند و اصلاً خود فیلم نساختن کارگردانان این فیلم، نشانه‌ای از بحران در سینمای اجتماعی ایران است.

 فیلمسازانی که نشان داده‌اند هم نگاه تیزبینانه‌ای به پیرامون خود دارند و هم بر مدیوم سینما مسلط‌اند، مجالی برای فعالیت در مسیر دلخواه‌شان را نمی‌یابند. مجموعه این عوامل به سینمایی انجامیده که در اکثر محصولاتش چیزی به نام پس‌زمینه مفهوم چندانی ندارد و کاراکترها با آدم‌های ملموسی که هر روز با آنها سر و کار داریم، نسبتی برقرار نمی‌کنند. سینمایی دور از اجتماع که در آن عمق میدان مدتهاست که فراموش شده است.

کد خبر 22471

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز